هم سلولی...
تمام ثانیه های زندگیم در گرو یک ثانیه از نفس تو به گل نشست/ تو فرجام اخرین نگاهت اب شدم و تو با حسرتی در یخ نظاره ام کن/ روزی که نگاهت برام زندگی شد حالا تغییر نگاهت جانم را گرفت/ تو همون جاده ای که روزی نفسم داغ میشد یخ زدم از دوریت/ مسیری که روزی با غرور حالابا یاس باید به اجبار.../ تو راست گفتی من نسیمی بیش نبودم برای مدتی کوتاه اما با تو بودم خوب بودم/ تو راست گفتی در عشق واقعی وصالی نیست اجباریم به جدایی/ زندگی پندش ودرسش برای خوب کردن ما سخت ودشوار رخ میکند وتاب ها تمام/ سرزمینی که ورودش با دل دادگی سپری شد خروجش مرگ را هدیه کرد/ خوب گفت افریدگار او همیشه با من بود گفت در کوله بارت عشق ومرگت بازگشت به اوست/ صداها که روزی همه جلوه گر باران را ندا می داد نا قوس مرگ را هدیه می دهد حالا./ سکوت جاده ها که روزی برایم ارامش بود حالا اثبات حقیقت تلخ تن ها شدن/ تبریک ها یی که روزی جان می داد به تسلیت بدل جان گرفت/ و دست هایی که به اجبار کشیده شد اخرین حسرت اخرین دیدار اخرین نگاه اخرین نفس/ کوچ در مسیر ی که بوی قدومت را میدهد حسرت را هدیه می دهد خ د ا ح ا ف ظ؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان: